intTimeZone=33042; strBlogId="khorshidvalayat"; intCount=-1; strResult=""; try { for (i=0;i1) strResult=intCount + " نظر" ; strUrl="http://LoxBlog.ir/commenting/?blogid=" +strBlogId + "&postid=" + lngPostid + "&timezone=" + intTimeZone ; strResult ="" + strResult + " " ; document.write ( strResult ) ; } function OpenLD() { window.open('LinkDump.php','blogfa_ld','status=yes,scrollbars=yes,toolbar=no,menubar=no,location=no ,width=500px,height=500px'); return true; }



خورشید ولایت

هفته2

الا ای یوسف گمگشته ی کنعان زهرا
ز پشت پرده ی غیبت برون شو ، جان زهرا
ببین رخسار زردم پر از اندوه و دردم
ولی اللهِ اعظم بیا دورِت بگردم
بیا و ببین ، تو ای مهجبین ، که بر غفلت اسیرم
بده با وفا ، به راه خدا ، فقیرم من فقیرم

گل فاطمه گل فاطمه اباصالح یا مهدی

******
دمی یاد غریبی ات نبودم ، وای بر من
دگر بر دوری ات عادت نمودم ، وای بر من
الا ای قبله ی جان شدم بیمار عصیان
بده چشمی که باشد ز هجران تو گریان
منم سر به زیر ، به دنیا اسیر ، الا ای هل اتایی
شدم روسیاه ، ز فرط گناه ، بگو پس کی میایی

گل فاطمه گل فاطمه اباصالح یا مهدی

******
فدای ناله هایت هر سحر گاه و شبانگاه
به یاد کوچه و کرببلا داری به لب آه
گهی یاد شهیده که قدّش شد خمیده
و گاهی هم به یاد امام سر بریده
غم کوچه و ، غم کربلا ، دلت را کرده محزون
بود در بکا ، به سوز ونوا ، روان از دیده ات خون

گل فاطمه گل فاطمه اباصالح یا مهدی

 


ن : امیر بدری
ت : جمعه 20 دی 1392
هفته2

 

غروب جمعه دلم بوی یار می گیرد
افق افق دل من  را غبار می گیرد
نه با زیارت یاسین دلم شود آرام
نه با دعای سماتم قرار می گیرد

 

نوای ندبه صبحم هنوز ورد لب است
که نغمه عشراتم به بار می گیرد
دل صنوبریم زین هوای مه آلود
نه از فراق که از انتظار می گیرد
قسم به عصر که خسران قرین انسان است
مگر هر آنکه دانش خود را به کار می گیرد
بدان که دلبر ما جان برای یاری خویش
در این دیار هزاران هزار می گیرد
به گوش منتظران گو که صبح نزدیک است
اگر چه شب ز رفیقان دمار می گیرد
جمال یار چو خورشید عالم افروز است
حجاب نفس تو را زان نگار می گیرد
تمام دلخوشیم یک نگاه کوچک اوست
ز چیست یار من از من کنار می گیرد
اگر که یار نخواهد به جلوه غم ببرد
دل زهیر چو شبهای تار می گیردa

منبع:سایت بانک اشعار مهدوی

 


ن : امیر بدری
ت : جمعه 20 دی 1392
هفته2

کدام جمعه، دعا مستجاب خواهد شد؟

مسیح عاطفه پا در رکاب خواهد شد

کدام جمعه ز عطر بهشتیِ گل یاس

بهار، غرق شمیم گلاب خواهد شد؟

 

کدام جمعه شود بخت عاشقان، بیدار؟

و چشم فتنه‌ی عالم به خواب خواهد شد

کدام جمعه، خدایا! ز فیض گریه‌ی شوق

بهار و باغ و چمن، کام‌یاب خواهد شد؟

کدام جمعه ـ بگو «یـا محـوّل الاحوال»! ـ

در آسمان و زمین، انقلاب خواهد شد؟

جمالِ روشن آن ماهِ پشتِ پرده‌ی غیب

کدام جمعه، برون از حجاب خواهد شد؟

کدام جمعه به خورشید می‌خورد پیوند؟

و بعد از این همه ابر، آفتاب خواهد شد

هزار جمعه دعای فرج به لب داریم

کدام جمعه، دعا مستجاب خواهد شد؟

 

ن : امیر بدری
ت : جمعه 20 دی 1392
هفته2

زمین دلتنگ و مهدى بیقراراست‏


فلک شیدا، پریشان روزگار است


دلا، آدیـــــــنه شد، دلبر نیـــــامد


غـــروب انتـــظارم سرنــــــــیامد


همه دلــــــها پر از آه و غم و درد


همه آلاله‏ها پـــــــــــژمرده و زرد


نفس‏ها خـــسته و در دل خموشـند


فغانها بى‏ صدا و پرخروشــــــــند


نه رنگى از عدالت، نى از صداقت‏


در و دیوار دارد  نقش ظــــــلمت


شده پرپر گـــــــــل مهر و محـبّت‏


همــه دلـــــــها شده سرشار نفرت

 


شده شام یتیمان، نالــــــه و اشــک‏


برد هرکــس به کاخ دیگرى رشک


شده پژمـــــــرده غنچه در چمنزار


بگشت آواره گل در کوى گـــــلزار


نشسته دیو بر دلـــــــــــهاى خفته‏


همه جا بذر نومــــــــــــیدى شکفته


زده زنـــــــــــگارها آئین و مذهب‏


دمى، رویى زسرور نیست یا رب


به اشک چشم و مهر و ماه، سوگند


به آه و ناله دلــــــــــــــهاى دربند


اگر نرگس زهجرت زار زار است‏


شقایق تا قیامت دغـــــــــدار است‏

 


ن : امیر بدری
ت : جمعه 20 دی 1392
هفته2

عاقبت پایان رسد دوران هجران غم مخور
 طلعت یارم شود روزى نمایان غم مخور


 آفتاب روى جانان از افق سر مى کشد
 صحنه آفاق گردد نورباران غم مخور


 گر که از بیداد «دى»، «آذر» فتد بر جان تو
 بشکند بیداد را لطف بهاران غم مخور


 شامگاه غم سحر گردد تو بیتابى مکن
 شام هجران رفت و آید وصل یاران غم مخور


 بانگ شوم جغد نومیدى اگر قلبت فشرد؟
 مى رسد بر گوش آواز هزاران غم مخور!


 یاس و نومیدى بیفکن، از سر کویش مرو
 چنگ زن بر دامن امیدواران غم مخور


 جامه عصیان و طغیان دور کن آنگه بیا
 تا دهندت جامه پرهیزگاران غم مخور


 پیر کنعان را بگو ایام غم پایان گرفت
 مى رسد از مصر بوى شهسواران غم مخور


 در طریق عشق و مستى بایدت مجنون شدن
 چون چنین گشتى برندت سوى یاران غم مخور


 از فراق یار غائب «ناصرا» غمگین مباش
 عاقبت پایان رسد دوران هجران غم مخور!

یا اباصالح المهدی ادرکنا


ن : امیر بدری
ت : جمعه 20 دی 1392
هفته2

 

مرا به غیر تو نبود پناه مهدی جان

که من گدایم و هستی تو شاه مهدی جان

در انتظار تو شاها گذشت عمر عزیز 

نگشت حاصل من غیر آه مهدی جان

شها فقیرم و مسکین و بر سر راهت

نشسته ام به امید نگاه مهدی جان

من عاشقم که ببینم جمال تو آیا

بود به سوی جناب تو راه مهدی جان؟

بحق حرمت اجداد خود نما نظری

ز مرحمت به من رو سیاه مهدی جان

خمید پشت من که از بار معصیت شاها

نموده ام همه عمر اشتباه مهدی جان 

 


ن : امیر بدری
ت : جمعه 20 دی 1392
هفته2

ای اف به این زمانه و ای اف به روزگار

تا کی شکست ، خرد شدن ، بغض ، انتظار

تقویمها نبود تو را ناله میکنند

در سالهای ساکت و بی روح و مرگبار

تقویم ، بی تو هر چه که باشد قشنگ نیست

فرقی نمیکند چه زمستان و چه بهار

حتی تمام فلسفه ها بی تو مبهم اند

مرزی نمانده بین جهان ، جبر ، اختیار

دنیا پر است از همه چیزهای شوم

از هر چه اتفاق عبث ، تلخ ، ناگوار

از زندگی به شیوه حیوان ولی مدرن

یعنی که : کار ، پول ، هوس ، کار ، کار ، کار ...

 


ن : امیر بدری
ت : جمعه 20 دی 1392
هفته2

ساعات عمر من همگی غرق غم گذشت

دست مرا بگیر که آب از سرم گذشت

 مانند مرده ای متحرک شدم بیا

بی تو تمام زندگی ام در عدم گذشت

 می خواستم که وقف تو باشم تمام عمر

دنیا خلاف آنچه که می خواستم گذشت 

دنیا که هیچ,جرعه ی آبی که خورده ام

از راه حلق تشنه ی من مثل سم گذشت

 بعد از تو هیچ رنگ تغزل ندیده ایم

از خیر شعر گفتن,حتی قلم گذشت

 تا کی غروب جمعه ببینم که مادرم

یک گوشه بغض کرده,که این جمعه هم گذشت...

 مولا شمار درد دلم بی نهایت است

تعداد درد من به خدا از رقم گذشت

 ***

حالا برای لحظه ای آرام می شوم

ساعات خوب زندگی ام در حرم گذشت

 


ن : امیر بدری
ت : جمعه 20 دی 1392
هفته2

فریب ما مخور آقا دروغ می گوییـــــــــــــــم

 

 

 

به جـان حضرت زهرا (س) دروغ می گوییــم

 

 

 

چه ناله ای چه فراقـــی چه درد هجـــــــــــرانی

 

 

 

نیا نیا گل طــــــــــاهــــــــــا دروغ می گوییـــــــــم

 

 

 

تمام چشـــــــــم براهی و انتظـــــــــــــــــــار و فراق

 

 

 

و ندبـــــــه های فـــــــــــــــــــــرج را دروغ می گوییـــم

 

 

 

دلی که مامن دنیــــــــــاست جـــــــــــــای مولـا نیست

 

 

 

اسیــــــــر شـهــــــــــــــــــــــــوت دنیــــا دروغ می گوییـــم

 

 

 

زبان سخن ز تو گوید ولـی بــــــــــــــــــــــــــرای مقــــــــام

 

 

 

به پیش چـشم خـــــــــــــــدا هم دروغ می گوییـــــــــم

 

 

 

کدام نالـــــه غـربــــــــت کــــــــدام درد فــــــــــــــراق

 

 

 

قســـم بــــه ام ابیــــــــها دروغ می گوییـــــــــم

 

 

 

خلاصه ای گل نرگس کسی به فکرتو نیست

 

 

 

و مـا به وسعت دریا دروغ می گوییــــــــم

 

 

 

مرا ببخش عـــــزیزم که باز می گویم

 

 

 

نیا نیا گل طاها دروغ می گوییـم


ن : امیر بدری
ت : جمعه 20 دی 1392
هفته2

در اضطراب چه شب‌ها که صبح شان گم شد
چـه روزهـا کــــه گـرفـتـــــار روز هـفــــتـم شد

چه قدر هفته پر از شنبه شد، به جمعه رسید
و جـمـعــــه روز تـفــــرّج بـــــرای مـــــردم شـد! 

چه قــدر شنبـه و یـک شنبـه و دوشنـبه رسید
ولی همـیشه و هـر هـفـتـه جـمـعـه ‌هـا گم شد 

چه هفته‌ها که رسید و چه هفته‌ها که گذشت
شمـارشی کــه خلاصـه بـه چـنـد و چـنـدم شد 

و هـفـتـه‌ای که فـقـط ریـشه در گذشتن داشت
بـرای شعـله کـشیـدن بـه خـویـش هـیـزم شد

نـه شنـبـه و نـه بـه جـمـعـه، نـه هیـچ روز دگر
در انتــظار تـو قـلـبـی پـــر از تـلاطـــــم شد !؟ 

کـــدام جــمـعـه‌ مـــوعـــود می‌زنـی لـبـخـنـد
بـه این جـهـان کـه پـر از قـحطی تبسم شد؟

بــرای آمــدنـت جـــمــعــه‌ای مـعـــیــن کـــن
کـه هـفتـه‌ها همـه‌شـان خـالی از تـرنـم شد

 


ن : امیر بدری
ت : جمعه 20 دی 1392