intTimeZone=33042;
strBlogId="khorshidvalayat";
intCount=-1;
strResult="";
try {
for (i=0;i الا ای یوسف گمگشته ی کنعان زهرا گل فاطمه گل فاطمه اباصالح یا مهدی گل فاطمه گل فاطمه اباصالح یا مهدی گل فاطمه گل فاطمه اباصالح یا مهدی غروب جمعه دلم بوی یار می گیرد نوای ندبه صبحم هنوز ورد لب است منبع:سایت بانک اشعار مهدوی کدام جمعه، دعا مستجاب خواهد شد؟ مسیح عاطفه پا در رکاب خواهد شد کدام جمعه ز عطر بهشتیِ گل یاس بهار، غرق شمیم گلاب خواهد شد؟ کدام جمعه شود بخت عاشقان، بیدار؟ و چشم فتنهی عالم به خواب خواهد شد کدام جمعه، خدایا! ز فیض گریهی شوق بهار و باغ و چمن، کامیاب خواهد شد؟ کدام جمعه ـ بگو «یـا محـوّل الاحوال»! ـ در آسمان و زمین، انقلاب خواهد شد؟ جمالِ روشن آن ماهِ پشتِ پردهی غیب کدام جمعه، برون از حجاب خواهد شد؟ کدام جمعه به خورشید میخورد پیوند؟ و بعد از این همه ابر، آفتاب خواهد شد هزار جمعه دعای فرج به لب داریم کدام جمعه، دعا مستجاب خواهد شد؟ زمین دلتنگ و مهدى بیقراراست فلک شیدا، پریشان روزگار است دلا، آدیـــــــنه شد، دلبر نیـــــامد غـــروب انتـــظارم سرنــــــــیامد همه دلــــــها پر از آه و غم و درد همه آلالهها پـــــــــــژمرده و زرد نفسها خـــسته و در دل خموشـند فغانها بى صدا و پرخروشــــــــند نه رنگى از عدالت، نى از صداقت در و دیوار دارد نقش ظــــــلمت شده پرپر گـــــــــل مهر و محـبّت همــه دلـــــــها شده سرشار نفرت شده شام یتیمان، نالــــــه و اشــک برد هرکــس به کاخ دیگرى رشک شده پژمـــــــرده غنچه در چمنزار بگشت آواره گل در کوى گـــــلزار نشسته دیو بر دلـــــــــــهاى خفته همه جا بذر نومــــــــــــیدى شکفته زده زنـــــــــــگارها آئین و مذهب دمى، رویى زسرور نیست یا رب به اشک چشم و مهر و ماه، سوگند به آه و ناله دلــــــــــــــهاى دربند اگر نرگس زهجرت زار زار است شقایق تا قیامت دغـــــــــدار است عاقبت پایان رسد دوران هجران غم مخور یا اباصالح المهدی ادرکنا مرا به غیر تو نبود پناه مهدی جان که من گدایم و هستی تو شاه مهدی جان در انتظار تو شاها گذشت عمر عزیز نگشت حاصل من غیر آه مهدی جان شها فقیرم و مسکین و بر سر راهت نشسته ام به امید نگاه مهدی جان من عاشقم که ببینم جمال تو آیا بود به سوی جناب تو راه مهدی جان؟ بحق حرمت اجداد خود نما نظری ز مرحمت به من رو سیاه مهدی جان خمید پشت من که از بار معصیت شاها نموده ام همه عمر اشتباه مهدی جان ای اف به این زمانه و ای اف به روزگار تا کی شکست ، خرد شدن ، بغض ، انتظار تقویمها نبود تو را ناله میکنند در سالهای ساکت و بی روح و مرگبار تقویم ، بی تو هر چه که باشد قشنگ نیست فرقی نمیکند چه زمستان و چه بهار حتی تمام فلسفه ها بی تو مبهم اند مرزی نمانده بین جهان ، جبر ، اختیار دنیا پر است از همه چیزهای شوم از هر چه اتفاق عبث ، تلخ ، ناگوار از زندگی به شیوه حیوان ولی مدرن یعنی که : کار ، پول ، هوس ، کار ، کار ، کار ... ساعات عمر من همگی غرق غم گذشت دست مرا بگیر که آب از سرم گذشت مانند مرده ای متحرک شدم بیا بی تو تمام زندگی ام در عدم گذشت می خواستم که وقف تو باشم تمام عمر دنیا خلاف آنچه که می خواستم گذشت دنیا که هیچ,جرعه ی آبی که خورده ام از راه حلق تشنه ی من مثل سم گذشت بعد از تو هیچ رنگ تغزل ندیده ایم از خیر شعر گفتن,حتی قلم گذشت تا کی غروب جمعه ببینم که مادرم یک گوشه بغض کرده,که این جمعه هم گذشت... مولا شمار درد دلم بی نهایت است تعداد درد من به خدا از رقم گذشت *** حالا برای لحظه ای آرام می شوم ساعات خوب زندگی ام در حرم گذشت فریب ما مخور آقا دروغ می گوییـــــــــــــــم به جـان حضرت زهرا (س) دروغ می گوییــم چه ناله ای چه فراقـــی چه درد هجـــــــــــرانی نیا نیا گل طــــــــــاهــــــــــا دروغ می گوییـــــــــم تمام چشـــــــــم براهی و انتظـــــــــــــــــــار و فراق و ندبـــــــه های فـــــــــــــــــــــرج را دروغ می گوییـــم دلی که مامن دنیــــــــــاست جـــــــــــــای مولـا نیست اسیــــــــر شـهــــــــــــــــــــــــوت دنیــــا دروغ می گوییـــم زبان سخن ز تو گوید ولـی بــــــــــــــــــــــــــرای مقــــــــام به پیش چـشم خـــــــــــــــدا هم دروغ می گوییـــــــــم کدام نالـــــه غـربــــــــت کــــــــدام درد فــــــــــــــراق قســـم بــــه ام ابیــــــــها دروغ می گوییـــــــــم خلاصه ای گل نرگس کسی به فکرتو نیست و مـا به وسعت دریا دروغ می گوییــــــــم مرا ببخش عـــــزیزم که باز می گویم نیا نیا گل طاها دروغ می گوییـم در اضطراب چه شبها که صبح شان گم شد چه قدر هفته پر از شنبه شد، به جمعه رسید چه قــدر شنبـه و یـک شنبـه و دوشنـبه رسید چه هفتهها که رسید و چه هفتهها که گذشت و هـفـتـهای که فـقـط ریـشه در گذشتن داشت نـه شنـبـه و نـه بـه جـمـعـه، نـه هیـچ روز دگر کـــدام جــمـعـه مـــوعـــود میزنـی لـبـخـنـد بــرای آمــدنـت جـــمــعــهای مـعـــیــن کـــن
ز پشت پرده ی غیبت برون شو ، جان زهرا
ببین رخسار زردم پر از اندوه و دردم
ولی اللهِ اعظم بیا دورِت بگردم
بیا و ببین ، تو ای مهجبین ، که بر غفلت اسیرم
بده با وفا ، به راه خدا ، فقیرم من فقیرم
******
دمی یاد غریبی ات نبودم ، وای بر من
دگر بر دوری ات عادت نمودم ، وای بر من
الا ای قبله ی جان شدم بیمار عصیان
بده چشمی که باشد ز هجران تو گریان
منم سر به زیر ، به دنیا اسیر ، الا ای هل اتایی
شدم روسیاه ، ز فرط گناه ، بگو پس کی میایی
******
فدای ناله هایت هر سحر گاه و شبانگاه
به یاد کوچه و کرببلا داری به لب آه
گهی یاد شهیده که قدّش شد خمیده
و گاهی هم به یاد امام سر بریده
غم کوچه و ، غم کربلا ، دلت را کرده محزون
بود در بکا ، به سوز ونوا ، روان از دیده ات خون
افق افق دل من را غبار می گیرد
نه با زیارت یاسین دلم شود آرام
نه با دعای سماتم قرار می گیرد
که نغمه عشراتم به بار می گیرد
دل صنوبریم زین هوای مه آلود
نه از فراق که از انتظار می گیرد
قسم به عصر که خسران قرین انسان است
مگر هر آنکه دانش خود را به کار می گیرد
بدان که دلبر ما جان برای یاری خویش
در این دیار هزاران هزار می گیرد
به گوش منتظران گو که صبح نزدیک است
اگر چه شب ز رفیقان دمار می گیرد
جمال یار چو خورشید عالم افروز است
حجاب نفس تو را زان نگار می گیرد
تمام دلخوشیم یک نگاه کوچک اوست
ز چیست یار من از من کنار می گیرد
اگر که یار نخواهد به جلوه غم ببرد
دل زهیر چو شبهای تار می گیردa
طلعت یارم شود روزى نمایان غم مخور
آفتاب روى جانان از افق سر مى کشد
صحنه آفاق گردد نورباران غم مخور
گر که از بیداد «دى»، «آذر» فتد بر جان تو
بشکند بیداد را لطف بهاران غم مخور
شامگاه غم سحر گردد تو بیتابى مکن
شام هجران رفت و آید وصل یاران غم مخور
بانگ شوم جغد نومیدى اگر قلبت فشرد؟
مى رسد بر گوش آواز هزاران غم مخور!
یاس و نومیدى بیفکن، از سر کویش مرو
چنگ زن بر دامن امیدواران غم مخور
جامه عصیان و طغیان دور کن آنگه بیا
تا دهندت جامه پرهیزگاران غم مخور
پیر کنعان را بگو ایام غم پایان گرفت
مى رسد از مصر بوى شهسواران غم مخور
در طریق عشق و مستى بایدت مجنون شدن
چون چنین گشتى برندت سوى یاران غم مخور
از فراق یار غائب «ناصرا» غمگین مباش
عاقبت پایان رسد دوران هجران غم مخور!
چـه روزهـا کــــه گـرفـتـــــار روز هـفــــتـم شد
و جـمـعــــه روز تـفــــرّج بـــــرای مـــــردم شـد!
ولی همـیشه و هـر هـفـتـه جـمـعـه هـا گم شد
شمـارشی کــه خلاصـه بـه چـنـد و چـنـدم شد
بـرای شعـله کـشیـدن بـه خـویـش هـیـزم شد
در انتــظار تـو قـلـبـی پـــر از تـلاطـــــم شد !؟
بـه این جـهـان کـه پـر از قـحطی تبسم شد؟
کـه هـفتـهها همـهشـان خـالی از تـرنـم شد