intTimeZone=33042; strBlogId="khorshidvalayat"; intCount=-1; strResult=""; try { for (i=0;i1) strResult=intCount + " نظر" ; strUrl="http://LoxBlog.ir/commenting/?blogid=" +strBlogId + "&postid=" + lngPostid + "&timezone=" + intTimeZone ; strResult ="" + strResult + " " ; document.write ( strResult ) ; } function OpenLD() { window.open('LinkDump.php','blogfa_ld','status=yes,scrollbars=yes,toolbar=no,menubar=no,location=no ,width=500px,height=500px'); return true; }



خورشید ولایت

شهید شیرودی

 

افسران - شهید شیرودی

ن : امیر بدری
ت : شنبه 30 شهريور 1392
سیدمقاومت +ما تا "اخرایستادهیم .+ایستادن " فقط کار شیعه است

افسران - سیدمقاومت +ما تا "اخرایستادهیم .+ایستادن " فقط کار شیعه است


ن : امیر بدری
ت : جمعه 29 شهريور 1392
ما تا آخر ایستادیم
 

افسران - ما تا آخر ایستادیم

ن : امیر بدری
ت : جمعه 29 شهريور 1392
سید اهل قلم

 

افسران - اینفو گرافی سید اهل قلم

ن : امیر بدری
ت : جمعه 29 شهريور 1392
انتخاب عنوان باشما؟!!!!!!!!!!

افسران - انتخاب عنوان باشما؟!!!!!!!!!!


ن : امیر بدری
ت : جمعه 29 شهريور 1392
زندگی نامه همت

می خواهم برایتان از مردانگی مردی بنویسم ، که جان بر کف و عاشق ، بر پیمان ابدی خود با خالق خویش پای فشرد و از جان شیرینش گذشت تا پا بر سر افلاک ، الگوی همیشه تاریخ باشد و برگ زرین دیگری بر دفتر پر بار شهادت در این مرز پر گهر بیافزاید . سردار جبهه های عشق ، حاج ابراهیم همت را می شناسید؟

 


ن : امیر بدری
ت : جمعه 29 شهريور 1392
گفتگو با همسر شهید همت : ابراهیم عاشق مردمش بود

شاید چند خطی که به عنوان مقدمه در ابتدای  نوشتم، حال و هوای حاکم بر مصاحبه را کمی به خواننده منتقل می کرد. ولی واقعیت این است که سخنان همسر شهید همت در برخی بازه های مصاحبه چنان تلخ بود که بغض گلو اجازه حضور فعال در مصاحبه را از من می گرفت. در زمان تنظیم هم همین حس را داشتم. وقتی به فایل صوتی مصاحبه گوش می کردم، حس کردم صدای من در زمان مصاحبه به شدت لرزان بوده است. خانم همت خانم بسیار مهربانی بودند. خیلی دوست دارم افتخار آشنایی با پسرهای ایشان یعنی “مهدی و مصطفی” را هم داشته باشم. خانواده خیلی فهمیده ای هستند. همون طور که در مقدمه گفتگو نوشتم، خانم “ژیلا بدیهیان” به ابعاد گوناگون شخصیتی شهید همت پی برده و روح این مرد بزرگ را کاملاً درک کرده بود. او در گفتگوی خود عنوان کرد “همسر همت بودن مشکل بود” ولی به اعتقاد من وقتی جوانی بیست و سه ساله که چندیدن سال پس از شهادت ابراهیم همت به دنیا آمده به گفتگو با ایشان می نشیند و اینچنین لبریز از عشق این شهید می شود، مطمئناً خانم بدیهیان به خوبی از پس این وظیفه بزرگ یعنی “همسر همت بودن” برآمده است. در ادامه متن گفتگو با ایشان که در منتشر شده است رابخوانید.


[ ادامه مطلب ] |
ن : امیر بدری
ت : جمعه 29 شهريور 1392
شهدای اینجا دیگر تشنه نیستند

اذن دخول سرزمین فکه ، تشنگی است. 

فکه یادآور نام چهار عملیات است : والفجر مقدماتی (بهمن 61) ؛ والفجر یک (فروردین 62) ؛ ظفر چهار (تیر63)؛ و عاشورای سه (مرداد63) . فکه روایت سر زمینی است که رمل‌ های آن پیکر خونین بسیاری از عزیزان این سرزمین را کفن کرده است .

فکه

این روایت ، ساده و مختصری است از منطقه فکه که احتمالا یا رفته‌ای یا قرار است بروی و ببینی ؛ اما من می‌خواهم روایت دومی را هم از فکه بیان کنم روایتی که این‌قدر مختصر نباشد و گوشه ‌ای از حقایق را به تصویر بکشد.

بسیجی‌ها هشت تا چهارده کیلومتر را در حالی با پای پیاده از میان رمل‌ ها و ماسه ‌های روان فکه گذشتند که وزن تقریبی تجهیزاتی که همراه داشتند دوازده کیلو بود؛ تازه بعضی ‌ها هم مجبور بودند قطعات چهل کیلویی پل را نیز حمل کنند. این پل ‌ها قرار بود روی کانال ‌ها تعبیه شود تا عبور رزمندگان به مشکل فوگاز برنخورد. تا همین جا را داشته باش تا برسیم سر موانع ، اصلا عملیات والفجر مقدماتی را به خاطر همین می‌گفتند عملیات موانع . هدف بسیجی‌ ها خط دشمن بود . مجموعه‌ای از کانال‌ها ، سیم‌خاردارها و میدان مین ‌ها که گاهی عمق آن به چهار کیلومتر می‌رسید ، بچه ‌ها یکی را که رد می‌کردند به دیگری می‌ رسیدند. موانع معروف فکه هنوز زبانزد نیرو های عملیاتی است ؛ کانال ‌هایی به عرض سه تا نه متر و عمق دو تا سه متر و پر از سیم‌خاردار ، مین والمر و بشکه ‌های پر از مواد آتش ‌زا. 

 

منبع : http://www.mardane-asemani.blogfa.com

ادامه مطلب ...

del.icio.us  digg  newsvine  furl  Y!  smarking  segnalo

سالروز 8 سال دفاع مقدس

پنج‌شنبه 8 مهر 1389 ساعت 09:51 ب.ظ

با سلام خدمت دوستان عزیز و شهید دوست : 

 

شاید مطلبی که میزارم کمی دیر شده باشه ، شهدا هم منو ببخشن که سالروزشونو دیر بریک میگم من واقعا سرم شلوغ بوده این چند مدت و وقت نمی کردم به وبلاگ رسیدگی کنم نظرات دوستان رو می خوندم واقعا دست همه شما درد نکنه شما همگی به شهدا لطف دارین خوشحالم که وبلاگ کوچیک بنده که واسه شهدا ساختم انقدر محفلش گرم شده باشه واقعا لذت بخشه آمد ببینه این همه شهید دوست داریم تو مملکت ایرانمون امیدوارم همگی راه این عزیزان را ادامه بدیم و تا انتقام خونشون را نگرفته ایم از گفتن لبیک یا خمینی لبیک یا خامنه ای در برابر کفار و دشمنان شهدا بیمی نداشته باشیم . با تشکر از نظرات زیبای شما دوستان


ن : امیر بدری
ت : جمعه 29 شهريور 1392
|دلنوشته

زن، چون آتشي كه بر نفت شعله مي‌زند، چنين نوشت:

«شراب نفت تو را مست كرد. جام سياهي كه آمريكايي‌ها به دستت دادند و همراه اسرائيلي‌ها و اعراب منطقه و همه آنان كه هوس منفعت به سرشان زده بود با تو شروع كردند به رقصيدن. نمي‌دانستيد كه فتيله‌هاي نابودي‌تان را با شعله جنگ در مرداب نفت فرو مي‌بريد».

و زن گريست و سخن گفت و گفته‌هايش را نوشت:

«مست چه مي‌فهمد كه آه مظلوم هزار بار قدرتمندتر از لرزه و طوفان سهمگين و هر بمبي است. ظلم را خدا مي‌بيند و آه را، آه مظلوم را...»

بغض راه گلويش را بسته بود. به صدام و صداميان لعنت مي‌فرستاد.

نامش زينب بود، زينب ساداتي. تمام هم و غمش را گذاشته بود براي گردآوري اسناد جنايات صدام، تا در مجموعه‌اي به همين نام به چاپ برسد. اما آن روز قلبش درد گرفته بود، درد فراقي آتشين. ترجيح مي‌داد به رؤياي شيرين خود بينديشد. قلم را كنار گذاشت و به فكر فرو رفت. هيچ چيز نمي‌توانست مانع او شود؛ حتي خودش. خاطره شيرين و لطيف كودكش، او را با خود برد. به لبخند او لبخند زد. لب‌هايش را روي هم فشار داد... و آرام اشكش پيدا شد...

تا هفت سال قبل از جنگ هميشه نذر مي‌داد و دعا مي‌كرد و مجلس مي‌گرفت و زيارت مي‌رفت. گاهي وقت‌ها هم پيش دعانويس مي‌رفت. دلش بچه مي‌خواست. لذت مادر شدن. اين سهم هر زني است كه مادر بشود. او بچه‌دار نمي‌شد. تا بالاخره خداوند به او بچه داد. هنوز كودك دلبندش سه، چهار روزه بود كه جنگ شروع شد. او با شوهرش حسين، سر اينكه براي پسرشان چه اسمي بگذارند هميشه دعوا داشتند. تا اينكه تصميم گرفتند اسم‌هاي مورد نظرشان را بنويسند و داخل پيمانه بريزند و به قيد قرعه نام پسرشان را مشخص كنند.

زينب 37 اسم زيبا كه مورد نظرش بود، نوشت. شوهرش حسين هم 33 اسم انتخاب كرده بود. جمعاً شد 72 اسم.

پيمانه‌اي را آوردند. كودك در آغوش پدر بود. تا زينب خواست اسم كودك دلبندش را انتخاب كند. صداي آژير خطر بلند شد. دوباره خرمشهر بايد آماده شليك چند موشك مي‌شد. آنها سريع رفتند زير راه‌ پله‌ها. آن وقت صداي انفجار اول شنيده شد. حسين و زينب دل تو دلشان نبود. مي‌خواستند زودتر بفهمند نام كودكشان چيست؟ زينب نام انتخابي را برداشت و در همين حين كمي آن‌سوتر، انفجار بعدي پايه‌هاي خانه آنها را لرزاند. زينب كاغذ قرعه را باز كرد تا بخواند. چه شوقي داشتند! «علي اصغر». مادر و پدر خنديدند و به علي اصغر نگاه كردند و او را براي اولين بار صدا زدند كه ناگهان شمع جشن تولد هم روشن شد. انفجار موشك، علي اصغر و حسين را از زينب جدا كرد...

شهر سقوط كرد... روزهاي سخت اسارت و شكنجه، زينب را با خود مي‌برد. زينب به يك باره تمام دارايي و دلخوشي زندگي‌اش را از دست داد و حالا تنها روحيه‌اي ضعيف، رواني پريشان و اعصابي دگرگون و افسرده برايش باقي مانده بود. جز آرزوي مرگ هيچ چيز برايش معنا نداشت. پس از آزادي نيز همچنان خود را اسير مي‌پنداشت. شوق زيستن و اميد به حياتش را از دست داده بود. قلبش اسير بود. روحش در بند بود. از جانش خسته بود. اقوامش نذر و نياز كردند، مجلس گرفتند، او را به زيارت بردند و توسل به ائمه داشتند تا شايد شفا يابد و روحيه باخته‌اش را بازيابد. زبانش از سكوت به در آيد و دگربار شور زندگي در جانش دميده شود. اما هيچ فايده‌اي نداشت. او فقط در انديشه علي اصغر و حسين بود. تا آنكه دعانويسي پيدا شد كه برايش دعا بنويسد و سفارش كرد كه تا خوب نشده اين دعا را نخواند. زينب بي‌اعتنا بود. دعا را بر گردنش آويخته بود. همين دعا بر روي روحيه زينب تأثير خوبي داشت و كمي او را به خودش نزديك‌تر كرد. بالاخره زينب تاب نياورد و پس از چند وقت، دعا را باز كرد و خواند. نوشته بود: «زينب(س)»

و همين كافي بود براي نزديك كردن زينب به خود و بازيافتن خويشتنش. اين‌گونه بود كه زينب دست به قلم شد و پشت ويترين كاغذين دادگاه صدام رفت و با زبان قلم به افشاگري پرداخت. و از ظلم يزيديان زمان و ناله‌هاي سكينه گفت. از جهالت اهل كوفه و بغداد و...

آري زينب ده سال مأيوسانه به زندگي نگريست، اما نمي‌دانست كه به خاطر گم‌شده‌هايش خودش را نيز گم كرده بود. تا آنكه خودش و خدايش و جاودانگي فرزند و همسرش را ياد آورد و نوشت:

«ما دشمنانمان را مي‌شناسيم، يادمان هم نمي‌رود».


ن : امیر بدری
ت : جمعه 29 شهريور 1392
شهید گمنام

قبل از اذان صبح برگشت. پیکر شهید هم روی دوشش بود. خستگی در چهره اش موج میزد. برگه مرخصی را گرفت. بعد از نماز به همراه پیکر شهید حرکت کردیم.

خسته بود و خوشحال. می گفت: یک ماه قبل روی ارتفاعات بازی دراز عملیات داشتیم. فقط همین شهید جا مانده بود. حالا بعد از آرامش منطقه، خدا لطف کرد و توانستیم او را بیاوریم.

خبر خیلی سریع رسید تهران. همه منتظر پیکر شهید بودند. روز بعد، از میدان خراسان تهران تشییع با شکوهی برگزار شد.

می خواستیم چند روزی در تهران بمانیم اما خبر رسید عملیات دیگری در راه است. قرار شد فردا شب از جلوی مسجد حرکت کنیم.

بعد از نماز بود. با ساک وسایل جلوی مسجد ایستاده بودیم. با چند نفر از رفقا مشغول صحبت و شوخی و خنده بودیم. پیرمردی جلو آمد. او را می شناختم. پدر شهید بود. همان که ابراهیم پسرش را از بالای ارتفاع آورده بود.

سلام کردیم و جواب داد. همه ساکت بودند. انگار می خواهد چیزی بگوید اما!

لحظاتی بعد سکوتش را شکست. آقا ابراهیم ممنون. زحمت کشیدی، اما پسرم!

پیرمرد مکثی کرد و گفت: پسرم از دست شما ناراحت است!!

...


ن : امیر بدری
ت : جمعه 29 شهريور 1392
وقتی به سنگ قبرش نگاه میکنم دلم میلرزد
 
نوشتند :
 
گــــــــمــــــــنـــــــــام
 
یعنی او از مهدی گمنام ما خبری دارد ؟؟؟
 
راستی از مهدی (عج) چه خبر ؟
 

ن : امیر بدری
ت : جمعه 29 شهريور 1392

گردان پشت میدون مین زمین گیر شد.

چند نفر رفتن معبر باز کنن، ۱۵ ساله بود.

چند قدم که رفت، برگشت، گفتند ترسیده!

پوتین هاشو داد به یکی از بچه ها و گفت:

تازه از گردان گرفتم، حیفه! بیت الماله!

و پا برهنه رفت…


ن : امیر بدری
ت : جمعه 29 شهريور 1392
چقـــــــــدر زیبـــا...

بهش گفت پول براي طــــــلا، فعـــــــلا ندارم؛ عـــــــوضش

قــــــــول میدم هر سال بیارمت طلائیـــ ه  !...

talaeie-hamsar.jpg

 

35.gifهمســـ♥ــــر یعنی همســـــــــفر تا بهشــ♥ـــت 35.gif

امام خامنــــ ه ای


ن : امیر بدری
ت : جمعه 29 شهريور 1392
حاج آقاباید برقصه..........

اين خاطره را همان سال 87 در اتوبوسي كه راهي نور بود، از يكي از راويان نوراني شنيدم كه خواندنش بعد ازپنج سال هنوز مو به تنم سيخ مي‌كند... بخوانيدش كه قطعا خالي از لطف نيست:


[ ادامه مطلب ] |
ن : امیر بدری
ت : جمعه 29 شهريور 1392
شهیدی ک زودازدستش دادیم

بار اولی ک دیدمت راکاملا ب یاددارم. در مسجد نشسته بودی و ب درد و دل‌های بچه‌های محل و دغدغه‌هایشان گوش می‌دادی تاشاید بتوانی گره‌ای از گره مشکلاتشان باز کنی یاحتی قدمی برایشان برداری...

 

ن : امیر بدری
ت : پنج شنبه 28 شهريور 1392
امام خوبان

سماحة القائد،الامام السيد علي الحسيني الخامنه اي فرمودند:
اين كلمات مبالغه ‏آميز راحذف كنيد.

بنده وقتي اين كلمات  رامي‏شنوم،حقيقتاًمتأذّي مي‏شوم

خامنه ای ثروتمندترین رهبر دنیاست چراکه!!!!؟؟؟؟

خونی که دررگ ماست همه هستی مان جان ناقابل مان ومختصر آبرویی که داریم همه وهمه ازآن خامنه ای است.

با این کلکسیون و با این همه ثروت

ویلا ندارد…

بیت دارد…

بیت که نه...

کاروانسراست خانه اش به جای فرش عرش دارد وگلیم وچند تکه آسمان همه چیز ساده است مثل خانه زهرا (س)مثل خیمه حسین (ع) 

حسینیه امام خمینی دارد 

چفیه دارد

و

عصایی که چوبش از شجره طوباست

و

دست مجروحی که ریشه در “کف العباس” دارد

  فلذاست که حضرت ماه است...





ن : امیر بدری
ت : پنج شنبه 28 شهريور 1392
به مناسبت هفته دفاع مقدس نمایشگاه عکس در ستاد اداره کل پزشکی قانونی استان برگزار شد.

 


ن : امیر بدری
ت : چهار شنبه 27 شهريور 1392
مسافر آسمان ( شهید گمنام)
 

هوا بارانی است. نمی‌دانم چرا یاد تو افتادم. یاد اشک‌های آخرین خداحافظی‌ات که در میان پلک‌ها پنهان شد. یادت هست این مادرت بود که رویت را بوسید و تو را از زیر نورانی‌ترین‌ها رد کرد؟ یادت هست چند قدمی برداشتی و با یک نگاه دیگر به مادر از آن کوچه گذشتی؟

مادر می‌دانست که نباید پشت سر مسافرش گریه کند؛ اما اشک‌ها این را نمی‌فهمیدند و بعد از رفتن تو، باریدند. آخرین نامه‌ات را که نوشتی، یادت هست؟ روبه‌رویت برهوتی از عشق بود و در نگاه تو این زمین و آسمان بودند که در یک نقطه به هم متصل می‌شدند؛ زمین خاکی و آسمان آبی. آیا برای تو هم وصلی خواهد بود؟ روی آن تخته سنگ نشسته بودی و قلم را بی‌پروا حرکت می‌دادی. در کنار تو لاله روییده بود. برای مادر چند شاخه چیده بودی. آری! آخرین نوشته‌ات هنوز با همان لاله‌ها در کنار عکس تو روی طاقچه قدیمی خانه‌اند. مادر هر روز به آنها نگاه می‌کند و با اشک دل به لاله‌های تو آب می‌دهد.

می‌دانی تا به امروز هنوز هیچ کس جرئت کنار زدن پرده دل مادر را نداشته است. تنها خاطره‌ای که در کنج ذهنش امید دیدار تو را می‌دهد، آخرین لبخندت است وقتی که از پیچ کوچه می‌گذشتی و دستی که بالا بردی. مادر حالا می‌فهمد که تو می‌خواستی بگویی «مسافر آسمانی» اما فقط اشاره کرده بودی؛ بی‌‌هیچ حرفی.

ثانیه‌های انتظار سال‌ها بود که می‌گذشت تا اینکه صدای دستی لرزان روی زنگ در، قلب مادر را فشرد. همسنگرت بود؛ یکی از آنها که مانند تو مسافر آسمان بود، اما...

نگاهی به مادر کرد و سرش را در گریبان فرو برد. شرم، اشک، لرز، همه چیز از درون او موج‌ می‌زد. دست به جیب برد و پلاک نیمه سوخته تو را به مادر داد؛ پلاکی که با خون غسلش داده بودند، اما از تو چه خبری داشت؟... هیچ...

از آن به بعد، تنها سنگ‌هایی که روی آنها نوشته بودند «شهید گمنام، فرزند روح‌الله» همدم روزهای تنهایی مادر شد.

 


ن : امیر بدری
ت : سه شنبه 26 شهريور 1392
سلام بر عشق ، سلام بر همدم و همراز عشق یعنی شهید و شهادت

عشق یعنی یه پلاک قصه عشق را باید با غروب بود تا دانست و با هوای ابری پاییزان و با
مرغی که به ناچار پشت میله های بی احساس قفس نغمه سرایی می کند. ماجرای غم انگیز ما
را در محفل شمع و پروانه بایستی شنید و با لبخندهایی پیوند خورده با اشک و در آه
سوزان شنهای داغ دیده ... باز دلم هوای شلمچه کرده است .


[ ادامه مطلب ] |
ن : امیر بدری
ت : سه شنبه 26 شهريور 1392
بچه های گردان کربلا


ن : امیر بدری
ت : سه شنبه 26 شهريور 1392
هفته دفاع مقدس


ن : امیر بدری
ت : سه شنبه 26 شهريور 1392
این بروشور برای راهیان نور دانشجویی طراحی کردم

 

 

http://8pic.ir/images/332r10hwvo49uklr86hu.jpghttp://8pic.ir/images/avdpeibhq4mwkrxwa6zh.jpg


ن : امیر بدری
ت : سه شنبه 26 شهريور 1392
آقاعلی موسی الرضا(ع)طلبید

درآستانه میلادحضرت امام رضا(ع)عازم مشهدمقدس هستم وانشاالله نایب الزیاره شماباشم

..........................................

میلاد امام رضا (ع)مبارک

درسال روزولادت حضرت ثامن الحجج(ع)درکنارحرم باصفای ایشان نایب ا


ن : امیر بدری
ت : دو شنبه 25 شهريور 1392
ولادت امام رضا علیه السلام
افسران - پوستر ولادت امام رضا علیه السلام

ن : امیر بدری
ت : دو شنبه 25 شهريور 1392
تصاویر اردوی مشهد تیر 92

 

 


ن : امیر بدری
ت : دو شنبه 25 شهريور 1392
زندگينامه امام رضا (ع)

نام: على بن موسي .

كنيه: ابوالحسن (چون كنيه امام موسى كاظم (ع) نيز ابوالحسن است، به امام رضا(ع) ابوالحسن ثانى نيز گفته مى‏شود).

القاب: رضا، صابر، رضى، وفى، فاضل و صديق.

از ميان لقب‏هاى فوق، «رضا» شهرت بيشترى دارد. علت اين كه آن حضرت را «رضا» ناميده‏اند، اين است كه پسنديده خدا در آسمان و مورد خشنودى رسول خدا(ص) و ائمه اطهار (ع) در زمين بوده و دوستان و دشمنان به اتفاق از وى خشنود و راضى بودند.

منصب: معصوم دهم و امام هشتم شيعيان.

همچنين به مدت سه سال وليعهد مأمون عباسى بود.

تاريخ تولد: يازدهم ذيقعده سال 148 هجرى.

برخى مورخان تاريخ تولد آن حضرت را سال 151 هجرى و برخى ديگر سال 153 هجرى، پنج سال پس از وفات امام جعفر صادق(ع) دانسته‏اند.

محل تولد: مدينه مشرفه، در سرزمين حجاز (عربستان سعودى كنونى).

نسب پدرى: ابوالحسن، موسى بن جعفر بن محمد بن على بن حسين بن على‏بن ابى‏طالب(ع).

نام مادر: نجمه. نام‏هاى ديگرى نيز براى او نقل شده است؛ مانند: تكتم، اروى، سكن، ام البنين، شقرا، خيزران، سمانه، صقر و طاهره.

اين بانوى فاضله كه با تربيت حميده -مادر امام موسى كاظم(ع)- به كمالات انسانى و اخلاق اسلامى دست يافته بود، بهترين زنان عصر خويش در تعقل، ديندارى و حيا بود.

مدت امامت: از زمان شهادت پدرش، امام موسى كاظم (ع)، در رجب سال 183، تا سال 203 هجرى، به مدت بيست سال. آن حضرت در سن 35 سالگى به امامت رسيد.

تاريخ و سبب شهادت: آخر ماه صفر سال 203 هجرى به وسيله زهرى كه مأمون عباسى در خراسان به آن‏حضرت خورانيد. حضرت رضا (ع) در هنگام شهادتش، 55 ساله بود. برخى سال شهادت آن حضرت رإ؛ ح‏ح سال 205 و برخى 201 هجرى دانسته‏اند.

محل دفن: مشهد مقدس (در استان خراسان، در كشور ايران).

همسران: 1. سبيكه يا خيزران، مادر امام محمد تقى (ع). 2. ام حبيبه (دختر مأمون). و چند ام ولد.

فرزندان: 1. امام محمد تقى (ع) كه پس از شهادت پدرش، در سن هفت سالگى به امامت رسيد.

علماى شيعه ايشان را تنها فرزند امام رضا (ع) دانسته‏اند؛ اما در برخى منابع، فرزندان ديگرى نيز براى آن حضرت ذكر شده است كه عبارتند از: 2. ابو محمد حسن. 3. جعفر. 4. ابراهيم. 5. حسن. 6. عايشه. 7. فاطمه.

اصحاب:

1. دعبل بن على خزاعى. 2. حسن بن على وشّاء بجلى. 3. حسن بن على بن فضال. 4. حسن بن محبوب. 5. زكريا بن آدم اشعرى قمى. 6. صفوان بن يحيى بجلى. 7. محمد بن اسماعيل بن بزيع. 8. نصر بن قابوس.

9. ريّان بن صلت. 10. محمد بن سليمان ديلمى. 11. على بن حكم انبارى. 12. عبداللّه بن مبارك نهاوندى. 13. حمّاد بن عثمان. 14. حسن بن سعيد اهوازى. 15. محمد بن سنان.

 

گفتنى است كه ،تعداد ياران و اصحاب آن حضرت، بيش از اين است و در اين جا تنها نام تعداد اندكى از آنان آورده شد.

زمامداران معاصر: 1. منصور عباسى (158-136 ق.). 2. مهدى عباسى (169-158 ق.). 3. هادى عباسى (170-169 ق.). 4. هارون الرشيد (193-170 ق.). 5. محمد امين (198-193 ق.). 6. مأمون عباسى (218-196 ق.).

پس از نبرد ميان امين و مأمون، فرزندان هارون الرشيد، براى به دست آوردن منصب خلافت و پيروزى نهايىِ مأمون بر امين، در سال 201 هجرى امام رضا (ع) به اجبار و اكراه مأمون به ولايت‏عهدى وى برگزيده شد. مأمون با اين كه در ظاهر براى امام رضا (ع) احترام ويژه‏اى قائل بود و ايشان را بر همگان، از جمله علويان و عباسيان، مقدم مى‏داشت، اما در ضمير خود، به مقام علمى و اجتماعى آن حضرت حسد مى‏برد و كينه ايشان را در دل داشت. سرانجام نيز با توطئه‏اى پنهان، آن حضرت را به شهادت رساند.

رويدادهاى مهم :

1. زندانى و مسموم شدن امام‏كاظم(ع)، پدر امام‏رضا(ع)، به‏دستور هارون‏الرشيد.

2. جنگ خونين ميان مأمون و امين، فرزندان هارون الرشيد، و نذر مأمون مبنى بر واگذارىِ أمر خلافت به افضل آل ابى‏طالب (ع) در صورت پيروزى بر امين.

3. پيروزىِ مأمون بر امين و گسترش سيطره مأمون بر آفاق اسلامى و قصد ظاهرى او بر وفاى به نذر.

4. درخواست مأمون از امام رضا(ع) براى رفتن از مدينه به خراسان، درسال 200 هجرى.

5. حركت امام رضا (ع) از مدينه و گذشتن از شهرهاى بصره، بغداد، قم و نيشابور و رسيدن به مرو (مقر حكومت مأمون).

6. استقبال بى‏نظير مسلمانان شهرهاى بين راه (مانند قم و نيشابور) از امام‏رضا(ع) و ظهور كرامات و معجزات فراوان از آن حضرت.

7. استقبال مأمون از امام رضا (ع) و مراعات احترام آن حضرت و مقدم داشتن ايشان بر علويان و عباسيان.

8. وادار كردن امام رضا (ع)، توسط مأمون براى پذيرش ولايت‏عهدى.

9. پذيرفتن امام رضا (ع)، ولايت‏عهدىِ مأمون را مشروط بر عدم دخالت در امور كشوردارى، در سال 201 هجرى.

10. ضرب سكه به‏نام امام‏رضا(ع) و خواندن خطبه به‏نام آن‏حضرت، در منابر و محافل، و بزرگ آوازه نمودن مقام ايشان در شهرهاى مختلف اسلامى به‏دستور مأمون.

11. تزويج ام حبيبه، دختر مأمون به امام رضا (ع) و نامزدىِ ام الفضل براى امام‏محمد تقى (ع)، توسط مأمون عباسى.

12. دستور مأمون به مردم مبنى بر كنار گذاشتن بدعت عباسيان در پوشيدن لباس سياه و تغيير آن به جامه سبز.

13. تشكيل جلسه‏هاى مناظره امام رضا (ع) با رؤساى مذاهب واديان (مسيحيت، يهوديت، صابئين، زرتشتى و...) درباره مسائل كلامى، به دستور مأمون.

14. انتقال مقر خلافت و تشكيلات حكومتىِ مأمون از مرو به بغداد به خواست امام رضا (ع).

15. خروج امام رضا (ع) به همراه مأمون، فضل بن سهل و تمامىِ دست اندر كاران حكومتى از مرو.

16. سوءقصد به فضل بن سهل و كشته شدن او در حمام سرخس، به توطئه مأمون، در سال 203 هجرى.

17. نصيحت امام رضا (ع) به مأمون در مراعات شؤونات دينى و مردمى.

18. حسد وكينه تدريجىِ مأمون به امام رضا (ع) و پنهان نگه داشتن آن.

19. مسموميت و شهادت امام رضا (ع) به دستور پنهانىِ مأمون، در روز آخر صفر سال 203 هجرى.

20. سوگوارى و غمگين شدن ظاهرىِ مأمون در شهادت امام رضا (ع) و به خاك‏سپارى آن حضرت در كنار قبر هارون الرشيد، در قريه سناباد، از دهستان نوقان (مشهد كنونى).


ن : امیر بدری
ت : دو شنبه 25 شهريور 1392
امام رضا(ع)-شعر

یا امام الرئوف:

احساس خواهد کرد کوه نور می بیند

وقتی که شهرت را کسی از دور می بیند

احساس انسانی که روی تکه ی چوبی

در عمق تاریکی دریا ، نور می بیند

جای قدمهای بهشتی تو را عاشق

در کوچه باغ سبز نیشابور می بیند

زائر همان آنی که مشهد می رسد ، خود را

با بچه آهوی شما محشور می بیند

هر کس که می آید میان صحن های تو

شور خودش را گوشه ی ماهور می بیند

با اشک می آید ولی دلخوش به روزی که

بالای بالینش تو را در گور می بیند

شاعر نگاهش سمت گنبد میرود اما

جای کبوتر دسته های حور می بیند

در بیت هشتم صحن کهنه – پنجره فولاد

انگار می گویند : مردی کور می بیند ...

سید محمد حسینی


ن : امیر بدری
ت : دو شنبه 25 شهريور 1392
امام رضا(ع)-شعر

یا حق:

دل عاشق گواه خود دارد

عاشقی رسم و راه خود دارد

با من از شرط عقل امر مکن

دل دیوانه شاه خود دارد

عاقلان طعنه گوی عشاقند

عقل هم اشتباه خود دارد

حج فطرس طواف کرببلاست

هر ملک خانقاه خود دارد

می کشد نام کربلا همه را

شاه دلها سپاه خود دارد

گرچه ارباب مثل هر شاهی

عبد چهره سیاه خود دارد

در کنار حبیب و مسلم و حر

جون او نیز جاه خود دارد

کربلا، سامرا، مدینه، نجف

هرکجا بارگاه خود دارد

من امام رضایی ام چه کنم؟

هرکسی تکیه گاه خود دارد

مهدی بقایی


ن : امیر بدری
ت : دو شنبه 25 شهريور 1392
امام رضا-شعر

آهوآمد سوی تو آرام شد،پس می شود

درحریمت هر که بی کس می رود کس می شود

 

یک عبای آبی و عمامه ای از جنس نور

آسمان ازدست این گنبد ملبّس می شود

 

خوب ها از چشمشان "می" می چکد اما چرا

قسمت چشمان من انگور نارس می شود؟

 

تو دلیل اعتبار گنبد و نقّاره ای

آهن و سنگ ازوجود تو مقدّس می شود

 

دل اگر تاریک باشد در حریمت چون کلاغ

زود در بین کبوتر ها مشخّص می شود

 

پنجره فولاد،سقّاخانه وگنبدطلا

هرکه در صحن است محو این مثلّث می شود

مهدی رحیمی


ن : امیر بدری
ت : دو شنبه 25 شهريور 1392
شعر -امام رضا

پرواز تا حرم

فکر پرواز تا حرم عشق است

فکر این که کبوترم عشق است

از لب بام صحن آزادی

رو به سوی تو می پرم عشق است

این که فکر زیارتت  آقا

تا ابد هست در سرم عشق است

تا که من لقمه ای برای شفا

از غذای تو می خورم عشق است

گوشه ی این حریم نورانی

یاد مولای بی حرم عشق است

روضه های کنار صحن و رواق

نعره ی وای مادرم عشق است

حالت لحظه ی تولد اشک

به روی گونه ی ترم عشق است

شعر گفتن کنار پنجره ی

این قطاری که می برم عشق است

این که از کودکیم تا امروز

سائلی پشت این درم عشق است

من که در غربت تو تنهایم

تو که هستی برابرم عشق است

تو که حسن ختام من هستی

به خدا بیت آخرم عشق است

شاعر:سيد حميد داودي


ن : امیر بدری
ت : دو شنبه 25 شهريور 1392
خاطره ای از دوران جنگ – به مناسبت هفته دفاع مقدس

عملیات خیبر بود. من هم به عنوان خبرنگار به منطقه اعزام شده بودم. عملیات که تمام شد به ما گفتند چند روز دیگر بمایند ممکن است عملیات ادامه پیدا کند. در آن چند روزی که در منطقه بودیم عملا کار زیادی نداشتیم .

 

معمولا هر روز از پل معلقی که در حال ساخت بود دیدن می کردم. 

پیشرفت سریع پل برایم خیلی جالب و در عین حال افتخار آمیز بود. دو روز بعد از عملیات کنار پل در حال احداث، نشسته بودم و در حال خوردن کمپوت صلواتی بودم که در فاصله حدود150 متری، کنار نیزار ها ، یکباره تعدادی از رزمنده ها در یک نقطه جمع شدند.

معلوم بود یک اتفاقی رخ داده است . به سرعت خودم را به محل رساندم. بچه بسیجی ها یک اسیر عراقی پیدا کرده بودند که 48 ساعت بعد از پایان عملیات خیبر خود را تسلیم کرده بود. به نظرم آمد باید آدم مهمی باشد که 48 ساعت بدون آب و غذا خود را پنهان کرده است . ترکش خورده بود و لباسش آغشته به خونهای خشک شده ای بود که در این مدت از بدنش خارج شده بود. می خواستم با او مصاحبه کنم . 

اما نمی شد. طرف هم خیلی ترسیده بود هم از شدت ضعف ناشی از خونریزی و گرسنگی نای حرف زدن نداشت . از بسیجی ها خواهش کردم کنار بروند و او را به خودرو لندکروزی که در اختیارم بود هدایت کردم. می خواستم هرچه سریعتر با او مصاحبه کنم تا هم وظیفه کاری ام را تمام کرده باشم هم حس کنجکاوی خودم را ارضاء. وقتی داخل ماشین نشست رزمنده ها دور ماشین جمع شده و دست های خود را دور صورت گرفته و به شیشه ماشیین چسبانده بودند تا ببیند داخل لندکروز ما چه می گذرد.

اسیر بیچاره وقتی صورتها و دماغهای پهن شده را می دید بیشتر می ترسید. خوب طبیعی بود که در این شرایط امکان مصاحبه وجود نداشت. 

به راننده گفتم حرکت کن . حرکت کرد و از اسیر دستگیر شده فقط گردو خاکی باقی ماند. بسیجی ها اما از اینکه اسیرشان را برده ام نگران نشدند. می دانستند که جای دوری نمی رود. وقتی کمی دور شدیم و اوضاع آرام شد کمی سوهان ، انار ، آب میوه و خوراکی های صلواتی ای که ذخیره کرده بودیم را به او دادیم و او هم با ولع  می بلعید. 

وقتی کمی انرژی گرفت با کمک مترجمی که همراهم بود مصاحبه شروع شد. می گفت سرباز احتیاط است و دوسالی است که سربازی اش تمام شده ولی هنوز ترخیص نشده است. ترکش به باسن اش اصابت کرده بود و درد زیادی داشت . 

سواد و کمالی هم نداشت . فقط از ترس خود را پنهان کرده بود. راست یا دروغ ، چیز هایی گفت که برای خبر سازی مناسب نبود و مصاحبه به درد بخوری از آب درنیامد. اورا تحویل یکی از کمپهای اسرا دادیم و رفتیم پی سورچرانی خودمان  در ایستگاه های صلواتی جبهه . کار دیگری نداشتیم. دو روز بعد ، از خبرنگاران خارجی و داخلی دعوت کرده بودند که برای پوشش خبری به منطقه بیایند . اسرا را در یک محوطه بسیار وسیع به خط کرده ، نشانده بودند. یادم نیست چند اسیر بود ولی باید سه چهار هزار نفری می شدند. همه شان نگران .

خبرنگاران که به محل رسیدند شروع به تهیه عکس و فیلم و خبر کردند. 

من هم لابلای اسرا دنبال سوژه می گشتم که ناگهان یکی از اسرا از فاصله حدود صد متری برایم دست تکان د اد و با فریاد گفت:  " سلام علیکم " . 

همان سربازی بود که دور وز پیش به کمپ تحویل داده بودم . من هم دستی برایش تکان دادم و گفتم سلام علیکم. عربی همینقدر بلد بودم .

ولی دلم می خواست از او دلجویی کنم . می خواستم از او حال جراحتی که در باسنش بود بپرسم . برای اینکه در آن محیط باز و پر هیاهو صدا به او برسد فریاد زدم " کیف ماتحتک؟ " ناگها ن تمام اسرایی که صدای مرا شنیدند با همه نگرانی و دلهره ای که داشتند قهقهه زدند و تا دقایقی صدای خنده آنان قطع نمی شد. نمیدانستم چه باید بکنم .

ولی فضا به گونه ای بود که فهمیدم گاف بدی داده ام . بعد از برنامه انتقال اسرا از مترجم پرسیدم چرا اینقدر اسرا به من خندیدند؟ گفت تو به جای عبارت کیف ما تحتک باید می گفتی کیف جراحتک ؟ خلاصه انکه بی سوادی ما کلی روحیه اسرا را عوض کرد. خوب گاهی سواد کارساز است وگاهی بی سوادی.

یادش بخیر چه روزهای سخت و قشنگی بود.


ن : امیر بدری
ت : شنبه 23 شهريور 1392
خاطرات جیبی بمناسبت هفته دفاع مقدس(اشکها و لبخندها ) بخش 1
 
هر ساله آغاز هفته دفاع مقدس یاد آور شهادتها ٬رشادتها٬جانبازیها و شهامتهای امتی  است که برای حفظ و حراست از کشورشا ن ونظام مقدسان وبه فرمان فرمانده کل قوا حضرت امام خمینی(ره) در طول ۸ سال دفاع مقدس حماسه هائی آفریدند که الگوی انقلابیون و مردم کشورهای تحت ظلم و ستم حاکمان و استکبار جهانی به سر کردگی آمریکای جهانخوار قرار گرفتند واینک بخش عظیمی از تحولات جهانی که در کشورهای مختلف شاهد و ناظر آن هستیم نشات گرفته از انقلابی است که منجر به فروپاشی یک رژیم وابسته به استکبار گردید و بلافاصله در کمتر از ۲۰ ماه کشور ما را درگیر جنگی تمام عیار با حضور و مساعدت مستقیم و غیر مستقیم بلوک غرب و شرق جهان کرد لیکن فرماندهی قاطعانه حضرت امام(ره) ودرکنار آن ایستادگی و وحدت  ملت از همه اقشارموجب خفت و خواری برای دشمن و سربلندی و افتخار برای جمهوری اسلامی گردید ضمن عرض تبریک فرا رسیدن هفته دفاع مقدس به خانواده های معزز شهداء ٬جانبازان ٬آزادگان سرافراز و ایثارگران قطعا عزیزانیکه به هر طریق درگیر در ۸سال دفاع مقدس بودند برایشان خاطرات تلخ و شیرینی رخ داده که بارها یاد آوری آن خاطرات و بازگو کردنشان موجب  اشکها و لبخندها در مستمعین گردیده است بهمین مناسبت برآن شدم بخشی از اتفاقات رخ داده در طول حضور هر چند کوتاه در جبهه و بازدیدهای متعدد در سفرهای بازدید از جبهه برای بنده و همسفرانم رخ داده در ۳ قسمت تقدیم نمایم . لطفا منتظر بمانید  

ن : امیر بدری
ت : شنبه 23 شهريور 1392
تصاویری از دلنوشته های مردم به شهدا

  هرگاه کاروان تشییع شهدای جنگ تحمیلی در سطح شهر به حرکت در می آید، دلشکستگان و عاشقان این فرشتگان آسمانی، با فرزندان و عزیزان خود نجوا و درد و دل می کنند.هستند کسانی که با نوشتن چند کلمه و جمله بر روی تابوتهای حامل شهدا، اینگونه بار غم فقدان این ستارگان را اندکی سبک می کنند.


[ ادامه مطلب ] |
ن : امیر بدری
ت : شنبه 23 شهريور 1392
زندگی زیباست اما شهادت از آن زیبا تر است.....
افسران - زندگی زیباست اما شهادت از آن زیبا تر است.....

ن : امیر بدری
ت : شنبه 23 شهريور 1392
تخریبچی کسی بود که اول نفس خودش را تخریب میکرد.
افسران - تخریبچی کسی بود که اول نفس خودش را تخریب میکرد.

ن : امیر بدری
ت : شنبه 23 شهريور 1392
بعد از شهدا چه کردیم شرمنده نباشیم؟
افسران - بعد از شهدا چه کردیم شرمنده نباشیم؟

ن : امیر بدری
ت : شنبه 23 شهريور 1392
دغدغه های شهید علمدار در جنگ نرم

مدتی باهم راه رفتیم. سید ساکت بود و فکر می کرد. بعد نشست روی خاکریز و دستش را کرد توی خاک و بالا آورد. مشت او پر از خاک بود . رو به من کرد و گفت: « مجید امروز وظیفه من و تو اینه که این خاکریز رو گسترش بدیم و ببریم تو شهرها!»

معنی این  حرف سید را نمی فهمیدم . خودش توضیح دادو گفت:

بسم الله الرحمن الرحیم

بعد از جنگ و قبول قطعنامه 598 رزمندگان  غریبانه به شهرهایشان برگشتند.سپاه به برخی از لشکرها از جمله لشکر 25کربلا دستور داد تا مشخص شدن حد ومرزهای جمهوری اسلامی توسط سازمان های بین المللی برخی از نیروهایشان در منطقه بمانند.از جمله این نیروها  دو دوست پاسدار و جانباز، شهید سید مجتبی علمدار و  برادر عزیزمان  آقای مجید کریمی بودند. آقای کریمی از دغدغه های سید بعد از جنگ و نحوه شکل گیری لاله های زهرایی( سلام الله علیها) اینگونه تعریف می کند:

 اون شب سید توصیه کرد شام کم بخور امشب کار داریم! نیمه شب با هم سوار موتور هوندا 250 شدیم و رفتیم سمت اروند .معمولاً برای سرکشی به پست ها این کار را انجام می دادیم .

اما آن شب فرق می کرد . رفتیم به سراغ یکی از خاکریز های به جا مانده از دوران جنگ. آسمان پرستاره حاشیه اروند و نخل های آن صحنه زیبایی ایجاد کرده بود . یاد شب عملیات در ذهنم تداعی شده بود.

مدتی باهم راه رفتیم. سید ساکت بود و فکر می کرد. بعد نشست روی خاکریز و دستش را کرد توی خاک و بالا آورد. مشت او پر از خاک بود . رو به من کرد و گفت: « مجید امروز وظیفه من و تو اینه که این خاکریز رو گسترش بدیم و ببریم تو شهرها!»

معنی این  حرف سید را نمی فهمیدم . خودش توضیح دادو گفت:« تیر و توپ و تفنگ دیگه تموم شد! ما باید توی شهر خودمون، کوچه به کوچه ، مسجد به مسجد ، مدرسه به مدرسه ، دانشگاه به دانشگاه کار کنیم. باد بریم دنبال جوان ها . 

باید پیام این هایی که توی خون خودشون غلتیدند را ببریم توی شهر»

گفتم :«خب اگه  این کار رو بکنیم ، چی می شه!؟»

 

 

برگشت به سمت من و با صدایی بلندتر گفت:« جامعه بیمه می شه. گناه در سطح جامعه کم می شه.مردم اگه با شهدا رفیق بشن، همه چی درست می شه.اون وقت جوان ها می شن یار امام  زمان ( ارواحنا فداه).»

بعد شروع کرد به توضیح دادن : « ببین ، ما نمی تونیم چکشی و تند برخورد کنیم. باید با  نرمی و آهسته آهسته کار خودمان را انجام بدیم . باید خاطرات کوتاه و زیبای شهدا را جمع کنیم و منتقل کنیم. نباید منتظر باشیم که مارا دعوت کنند . باید خودمان برویم دنبال جوان ها. البته قبلش باید روی خودمان کار کنیم. اگه مثل شهدا نباشیم ، بی فایده است . کلام ما تأثیر نخواهد داشت .»

اون شب بیاد موندنی گذشت. فراموش نمی کنم سید می گفت:« من فرصت زیادی ندارم. به این آسمان پر ستاره اروند من بیشتر از سی سال عمر نمی کنم!اما از خدا خواسته ام به من توفیق کار برای شهدا را بدهد.»

صبح روز بعد یک دفتر بزرگ آوردو به من نشان داد. گفتم :« این چیه؟!»

گفت:«منشور درست زندگی کردن!»

از دست او گرفتم و نگاه کردم. دیدم در تمام صفحات این دفتر ،بریدة روزنامه چسبانده!

در آن زمان روزنامه اطلاعات ستونی داشت به نام دو رکعت عشق.

سید تمام آن ها را بریده و به این دفتر چسبانده بود . در هر صفحه دربارة سیره و زندگی یک شهید توضیحاتی نوشته بود.سید این ها را جمع کرده بود نه صرفاً برای روایتگری و خاطره گفتن ، بلکه برای عمل کردن به سیره شهدا.

گذشت .چند ماه بعد از منطقه  برگشتیم به شهرهایمان .و سید برای نبردی دیگر لباس رزم پوشید وشد سرباز ولایت در جبهه جنگ نرم . سید توی شهر درمقابل طوفان تهاجم فرهنگی پناهگاه و  خاکریزی برای جوان های استان درست کرد ، خاکریزی با دو یال . یال توسل به اهل بیت (علیهم السلام) و یال زنده نگه داشتن یاد و خاطره شهیدان.

.سید سنگر اصلیش تو شهر ساری بود و مجید هم سنگرش تو بابلسر .با فکرونظر سید بود که همایش ها و محافل لاله های زهرایی ( سلام الله علیها)کم کم پا گرفت ، هرچند خودش تو سایه بود و تا مدتها کسی خبر نداشت که ایده اصلی این کارها از ذهن پاک چه کسی نشأت گرفته.

سید همون طوری که گفته بود تو سن  سی سالگی بر اثر عارضه شیمیایی به آسمان ها پر کشید و علم لاله های زهرایی سلام الله علیها به دوش آقا مجید افتاد .در طول این 24 سال لاله های زهرایی  سلام الله علیها  فراز و فرود بسیاری داشت ولی به لطفت خدا و عنایت شهدا هنوز سر پا ایستاده و ان شاءالله به مدد شهدا به رسالت زینبی خود ادامه می دهد .

 


ن : امیر بدری
ت : جمعه 22 شهريور 1392
چرا همت را سردار بی سر نامیدند؟
ن : امیر بدری
ت : جمعه 22 شهريور 1392
چرا همت را سردار بی سر نامیدند؟
ن : امیر بدری
ت : جمعه 22 شهريور 1392
وصیت نامه محمد ابراهیم همت ( ماه )

اولین وصیت نامه شهید همت:به تاریخ 19/10/59 شمسی ساعت 10:10 شب چند سطری وصیت نامه می نویسم : هر شب ستاره ای را به زمین می کشند و باز این آسمان غم‌زده غرق ستاره است ، مادر جان می دانی تو را بسیاردوست دارم و می دانی که فرزندت چقدر عاشق شهادت و عشق به شهیدان داشت.مادر، جهل حاکم بر یک جامعه انسانها را به تباهی می کشد و حکومت های طاغوت مکمل های این جهل اند و شاید قرنها طول بکشد که انسانی از سلاله پاکان زائیده شود و بتواند رهبری یک جامعه سر در گم و سر در لاک خود فرو برده را در دست گیرد و امام تبلور ادامه دهندگان راه امامت و شهامت و شهادت است. مادرجان، به خاطر داری که من برای یک اطلاعیه امام حاضر بودم بمیرم


[ ادامه مطلب ] |
ن : امیر بدری
ت : جمعه 22 شهريور 1392